شاعرانه

شعرهای مامان بزرگ گلم

شاعرانه

شعرهای مامان بزرگ گلم

نمایش

عزیز جون وقتی بیست سالشون بوده یک نمایش بازی کردند که نقش ایشون هم جبرئیل بوده.

چند روز پیش این شعرها رو به من دادند که بذارم تو وبشون.

همه این شعرها رو نمی دونم چه جوری بوده که نیمه شب بیاد آوردند و یاد داشت کردن.

 واما نمایش  و شعرهای اون:

قریش عروسی داشتند و حضرت زهرا را برای اینکه خجالت بدهند، دعوت میکنند عروسی خودشان:

1.به زهرا نباشد زر و زیوری

لباس نو و زینت فاخری

بیاید برِ بزم، دخت رسول

خجالت کشیده شود هم ملول

2.خطاب پیامبر به دخترش:

در عروسی رفتنت منظور باشد همتی

بزمشان را کن مزین نِه بر آنها منتی

3. خطاب قریش به حضرت زهرا(س):

آئینه قند گل زود بیاورید زود

بهر عزیز خدا، دُخت رسول ودود

4.شرط غذاخوردن حضرت زهرا(س):

چاشت نخواهم خورم، چونکه شما مشرکیت

گر همه مسلم شوید، خوردن من باک نیست